مهسا همانند ماه

گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود.... نیت تو کجا و سرنوشت کجا!!

مهسا همانند ماه

گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود.... نیت تو کجا و سرنوشت کجا!!

فقط بوی ماه مهر نبود!...


 فقط بوی ماه مهر نبود ... !



 

 فقط بوی ماه مهر نبود...

دلهره های ناتمام شب هم بود...

عشق کیف و بوی ورق کتابهایت و پاکن میلان...

مداد شمعی های از کمر شکسته و کج کوله ات...

دعوای ساندیس و پشمک...

نیمکتهایی که صدای قیژ قیژشان تمامی نداشت...

کیف همکلاسی ات که همیشه سد راه نگاه های دزدکی ات بود

نامه های توی جامیزت هم بود...

ضربدرهایی که مبصر انگار روی روح و جسمت میکشید...

یک بوی دیگر هم بود...

بوی گچهایی که تو صورتی اش را دوست داشتی...

صدای اشنای قدمهای مراقب که تنت را میلرزاند...

درد تلخ خط کشهای چوبی...

صدای شق لیوان تاشو...

بوی صابون کاغذی...

خنده های مستانه ی زنگ ورزش و شعر هایی که بلد بودی...

"عمو زنجیر باف" دستمال پشت سر کی بندازم؟

پول خورد های دوست داشتنی و ساندویچهای کثیف...

روپوشهای یک رنگ و یک شکل...

تصمیم لعنتی کبری و چوپان بخت برگشته ی دروغگو...

پرتقال فروشی پرتقالهایش از قرار...

پیکی که تو هیچ وقت به "لبخندهایش" نخندیدی...

خودکار قرمز معلمت...

....بودند... بودند... بودند و تو هیچوقت بودنشان را نفهمیدی... همانجور که رفتنشان را نفهمیدی.

 

نظرات 8 + ارسال نظر
معصومه چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 16:42

اوووووووووووومممممممممممم چه بووووووویی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی مییییااااااد :) بوی مدرسه ه ه ه ه

میبینی چه بویی هم میده

زهرا چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 02:02

خیلی زیبا بود، یه حس خاصی بود توی متنت، منو برد به دوران مدرسه، به شیطنت هاییکه اون موقع به هیچ کس نمیگفتیم و الان میگیم و میخندیم من مدرسه میرفتم به عشق شیطنت و بازی گوشی، وای که چه روزایی بود، با این که مدرسه رفتن برام توی اون دوران سخت بود و برای تموم شدنش لحظه شماری میکردم ولی الان دلم براش خیلی تنگ شده

آره خوب شاید منم اگه مدرسم تموم شه دلم تنگ بشه خدا میدونههه

عطیه سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 13:02

من حاضر بودم آمونیاک خالص تنفس کنم ولی…
.

.

.

بوی ماه مهر به مشامم نرسه . . .

موافقم

هدیه سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 12:48

بیست

student یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 22:05 http://mnway.mihanblog.com

فوق العاده بود مهسا بود
واقعا دوستش داشتم!

قابل نداشت عزیزم

Rohani یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 21:35

خیلی متنت قشنگ بود ممنون
ریا نشه من از بچه درس خونای کلاسمون بودم البته نه تو دانشگاها وقتی مدرسه می رفتم ولی دقیقا از 20روز ه ماه مهرکابوس دیدن من شروع میشد تازه جالب تر اینه که با این که الان ترم 3ام ولی امسالم کابوس مدرسه رفتنو دیدم خخخخخخخ

پیش روانشناس برو من میگم

مریم یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 20:31 http://sooskesiah.blogsky.com

سلام مهسا جونم
فوق العاده بود اصلا نمیدونم چی بگم فوق العاده دوست داشتم!

خواهش میکنم عزیزم قابل تورو نداشت

modest man یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 16:07 http://evilandangel.blogsky.com

احسنت به این متن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد