-
وقتی "مجازی" دل بستی....
شنبه 7 دی 1392 17:37
وقتی "مجازی" دل بستی.... مجازی وابسته شدی... و "مجازی" عاشق شدی .... منتظر روزی باش که "واقعی" دل بکنی.... "واقعی" بُـغض کنی .... "واقعی" اشک بریزی و خاکستر بشی و... قابل توجه لیلی و مجنون های امروز ... و هابیل و قابیل های فردا...!!!
-
امتحانات ترم اول
یکشنبه 1 دی 1392 20:52
سلام دوستان دیگه تا دو هفته دیگه فکرنکنم بتونم آپ کنم و بهتون سر بزنم آخه امتحناتم از چهارشنبه شروع میشه و زمان براشون خیلی کمه باید به کوپ درس بخونم چون معدل امسالم خیلی برام مهمه ترخدا برام دعا کنید خداحافظ
-
یلداتون مبارک دوستای خوبم
شنبه 30 آذر 1392 19:33
من یقین دارم که برگ کاین چنین خود را رها کرده ست در آغوش باد فارغ است از یاد مرگ لاجرم چندان که در تشویش ازین بیداد نیست پای تا سر زندگی است! آدمی هم مثل برگ می تواند زیست بی تشویش مرگ گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را می تواند یافت لطف هرچه بادا باد را … “فریدون مشیری ” یلداتون مبارک دوستای خوبم
-
..
چهارشنبه 27 آذر 1392 17:15
-
زندگی چیزی نیست؛ که لب طاغچهی عادت از یاد من و تو برود.
چهارشنبه 27 آذر 1392 17:07
زندگی چیزی نیست؛ که لب طاغچهی عادت از یاد من و تو برود. زندگی؛بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربهی شبپره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی سوت قطار است که در خواب پلی میپیچد. زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیما. خبر رفتن موشک به فضا؛ لمس تنهایی «ماه»؛ فکر بوییدن گل در کره ای...
-
در میان این شلوغی ها !
پنجشنبه 21 آذر 1392 16:28
در میان این شلوغی ها ! این همه پرحرفی ... این خنده ها ... دلم هوای آن سکوت دو نفره را کرده! دلم بهانه ی آن قهرهای عاشقانه را کرده! دلم تنگ شده است تا باری دیگر بگویی "دوستت دارم" دلم میخواد یک بار دیگر بیایی و از نبودنم گلایه کنی ! میخواهم دوباره در "اوج ترس ِنبودنت" ، " بودنت " را...
-
یـــادم بــاشد امشب
پنجشنبه 21 آذر 1392 16:23
یـــادم بــاشد امشب بــعضــی از ارزوهایمـــــ را دم در بـــگذارم تا رفتـــگر ببــرد بیــچاره او ما بــقی را هــم نقدا" به گــــور میبـــرم مــا بــقی هــمان بـــا تــو بــودن است نتـــرس جــانکم حتـــی ارزوی داشتــنت را هــم بــه کــسی نمیــدهمــــ tehrankids.com
-
زنــــ کـــه بـاشـــی ترسهای کوچکی داری!
سهشنبه 12 آذر 1392 21:24
زنــــ کـــه بـاشـــی ترسهای کوچکی داری! از کوچه های بلند، از غروب های خلوت از خیابان های بدون عابر می ترسی از صدای موتور سیکلت ها ودو چرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها می چرخند! زنــــ کـــه بـاشـــی عاقبت یک جایی... یک وقتی... به قول شازده کوچولو! دلت اهلی یک نفر می شود و دلت برای نوازش هایش تنگ می شود... حتی...
-
ببار ای آسمان
سهشنبه 12 آذر 1392 21:20
ببار ای آسمان، من کویری خسته ام پر از خار و خاشاکم، گلی در بستر خویش ندیده ام خوب می دانم، تو هم دل گرفته ای بغض هایت را هدیه به رودخانه احساساتم کن برای سرسبزی دلم لاله های واژگون را آبیاری کنم مرغک آواز خوان در کویر من نمی ماند سایه سارم نیست که مهمانش کنم ای آسمان ببار برکویر تشنه ام دیگر از رقص طوفان شنها خسته ام...
-
می دانـــــــ ــی؟
سهشنبه 12 آذر 1392 21:16
می دانـــــــ ــی؟ مـَـــــن هنـــ ـــوز هــــم در پــــس تمـــــ ام اتفــــاق هایــــی کـــه نیافتــ ــاده انـــد می شـــکنـ ــم... چشـــ ـم هایتــــ را ببنــــد... گـــ ـــوش کـــن... دخــترکـــ ــی دلــــ ــش را بغــــل گــــرفتهــ... و زیــــر آوار بغــ ــض هاے فـــــرو ریختــــهــ اشـــ جیــــــغ میکشــــ ــد...
-
یادش بخیر...
جمعه 8 آذر 1392 17:15
سلام دوستان یه سری از شعر های اول ابتدایی رو براتون میذارم آخه برای خودم جالب بود گفتم شاید برای شماهم جالب باشه عکس های بعضیاش فکر کنم عوض شده ولی شعرهاش همونه دوست داشتید بخونید
-
مَرد ها ، اِسمِشان به سَنگدِلی مَعروف اَست ...زَن ها ، به آهَن پَرَستی ...
چهارشنبه 6 آذر 1392 17:15
مَرد ها ، اِسمِشان به سَنگدِلی مَعروف اَست ...زَن ها ، به آهَن پَرَستی ... مَرد ها وَ زَن ها ، هَر دو اِنکار می کُنَند..!! هَر دو تَنها می گُذآرَند وَ اَز تَنهایی می نالَند ..... جُمله دوستَت دآرَم شُده اَست جُمله ی فَرار ، بِشنَویم ، فَرار می کُنیم..! اَمّاهَر دو گِریه می کُنَند ، دُختَر ها بُلَند ، پِسَر ها بی صِدا...
-
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..!
چهارشنبه 6 آذر 1392 17:13
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..! مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه .. یـــک لبـــــخـنـــد ... بــه بــازی میـــــگیــــری ..! مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت .. و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم .. مــــــی گویند ســــاده ام ..! اما مــــــــن فـــــقــــــط...
-
در خیابان راه.......
جمعه 1 آذر 1392 19:06
نظرتون رو راجع به این نوشته بنویسید و خوشحال میشم که اگه ایرادی داره بهم بگید در خیابان راه می روم،به آسمان نگاه می کنم،قطره ای باران بر گونه ام می چکد، نمناک می کند گونه ام را، نه دگر باران نیست قلب خسته ام به سخن درآمده، سخن می گوید با اشک، بایست ای اشک نبار. به آسمان ننگر که این گونه می بارد او اندوهی بزرگ دارد، تو...
-
بخونید قشنگن
چهارشنبه 29 آبان 1392 13:24
بیشتر انسانها، زمانی نا امید میشوند که چیزی به موفقیت آنها باقی نمانده ... اگر نتوانید لبخند بزنید؛ مانند کسی هستید که میلیونها پول در بانک دارد ولی دفترچه چک ندارد ... گیبفین دوست . دارم . ببینم . وقتی . این متن . رو میخونی . چطور. این . نقطه های . کوچیک . باعث . توقفهای کوچیک . در ذهنت . میشن .
-
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا
سهشنبه 28 آبان 1392 15:12
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا، دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 آبان 1392 21:56
سلام ایشالا عذاداریه همتون قبول باشه و برای منم دعا کرده باشید امروز بعد چند روز تعطیلی از مسافرت برگشتم تعطیلات خوبی بود ولی فردا امتحان دارم و تازه امشب درس خوندم چون وقت نکردم روزای قبل بخونم این هفته کلا هفته پر باریه و تا آخر هفته امتحان دارم اینم عکس از مراسم عاشورای شاهرود روستای دهملا
-
محرم
یکشنبه 19 آبان 1392 22:06
بیسروسامان توام یا حسین! دست به دامان توام یا حسین! جان علی سلسله بندم مکن گردم و از خاک بلندم مکن. عاقبت این عشق هلاکم کند در گذر کوی تو خاکم کند. مشعر حق! عزم منا کردهای کعبه شش گوشه بنا کردهای
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آبان 1392 22:04
سلام بچه ها من دارم میرم مسافرت این چند روز نمیتونم سر بزنم فقط برام توی این روزا دعا کنید در سوگ حسین سالها می گرییم در تاسوعا عاشورا می گرییم او گریه کند به حال ما حق دارد من در عجبم که ما چرا می گرییم ...
-
بازم سلام
یکشنبه 19 آبان 1392 21:57
سلام و ممنون که به وبم سر می زنید و نظرت زیباتون رو میذارید امروز که رفتم مدرسه بچه ها گفتن ابتدایی ها تعطیل شدن زنگ تفریحم شایعه شد که دوشنبه و سه شنبه ما هم تعطیلیم و کلی ذوق کردیم ولی بعد اومدن گفتن معلوم نیست من نمیفهمم برای چی ما نباید تعطیل بشیم اومدن خونه اخبارم نگاه کردم بازم گفت ابتدایی ها تعطیلن کلا بی خیال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبان 1392 18:39
سلام به همه 10 آبان یعنی جمعه شب تولد خواهر زادم پرهام بود وای خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم دوست دارم چندتا عکس از تولدش رو بذارم که مطمئنم هنوز مامانش فرصت نکرده توی وبلاگ پرهام بذاره راستی خوشگل خانومیم که کنار پرهامه هستی دختر عمشه عکسارو ببینیم . . .
-
نمیشههههههههههه...
پنجشنبه 9 آبان 1392 14:31
نمیشه کارگردان زندگی بیاد بگه : کـــــــــــات بچه ها خسته نباشین پلان بدبختی عالی بود ! حالا بریم سر پلان خوشبختی !!! :|
-
جالب...
جمعه 3 آبان 1392 21:54
-
عید غدیر
پنجشنبه 2 آبان 1392 14:46
عیدتون مباااااااااااااااااااااااااااااارک خورشید چراغکی ز رخسار علیست مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست هرکس که فرستد به محمد صلوات همسایه دیوار به دیوار علیست
-
دوباره سلام
چهارشنبه 1 آبان 1392 18:34
سلاااااام به دوستای خوبم که به وبلاگم سر میزنید عید رو پیشاپیش به همتون تبریک میگم حالا میخوام خاطرات امروز مدرسم رو بگم البته شاید برای شما جالب نباشه چون تو موقعیت امروز ما نبودید !!!!!!!!!!!!!! میدونید چرا اینو میگم؟؟؟؟ آخه من یه خواهر دارم که وقتی یه چیزی از مدرسم براش تعریف میکنم که به نظر خودم خیلی خنده داره اون...
-
در کودکی خود قرص ماه را چیدم ......
دوشنبه 29 مهر 1392 20:34
در کودکی خود قرص ماه را چیدم برای سرماخوردگی جیرجیرک باغچه همسایه طفلک نغمه آوازش سمفونی حیات را درهم ریخته بود و بچه مارمولک به صدای گرفته او میخندید من نمیدانستم قرص ماه دوای درد نیست یادم آمد هر وقت درها جیر جیر میکردند پدر قوطی روغن دادن را برمیداشت شاید این است پاسخ همراهی با آواز و امروز در بزرگ سالی ام هیچ...
-
یادش بخیر...
چهارشنبه 24 مهر 1392 21:52
-
تیله و شیرینی
سهشنبه 23 مهر 1392 20:25
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد ،’ پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو...
-
پادشاهی با یک چشم و یک پا!
سهشنبه 23 مهر 1392 20:21
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبا یی از او بکشند؟ سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه...
-
یه کوله پشتی پر از خدا...
چهارشنبه 17 مهر 1392 21:49
مسافر کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت. نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود. مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ نهال زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رهاورد برگردی. کاش...