-
سلااااااااااااام....
چهارشنبه 17 مهر 1392 14:02
م سلام دوستای خوبم چطورین؟؟؟؟ من خوبم!!!!!!!!! این هفته ،هفته سختی بود چون من مریض شدم و با اینکه یه روز نرفتم مدرسه ولی حالم همش بد بود . اما حالا خیلی خوبم و بهتر شدم !!! راستی سیما همکلاسیم هم جشنواره نانو برنده شده بودن این هفته نمایشگاهش بوده ولی من با اینکه بهش قول داده بودم بهش سر بزنم نتونستم برم ولی بهش تبریک...
-
مشت خدا...
پنجشنبه 11 مهر 1392 19:11
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش. بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری. ولی...
-
زندگی همچنان ادامه داره...
پنجشنبه 11 مهر 1392 19:08
رفتم نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گُلات رو بفروشی ؟ گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد. با گریه گفت : تو می خواستی گُل بخری ؟ گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشق م امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد، یه گُل بهم داد گفت: بگیر باید...
-
خودت به این سوالات جواب بده بهم بگو خل شدی یا نه ؟؟؟
چهارشنبه 10 مهر 1392 16:04
خودت به این سوالات جواب بده چرا آب خیسه ؟ مرغ همسایه چند سالشه ؟ چرا ماهی آبمیوه نمی خوره ؟ لاستیک عشقت پنچر شه چیکار میکنی؟ مرغ اول اومده یا تخمرغ؟ از نظر شما عشق چیههههههههه؟ اگه اهدای قلب کنی به کی قلبتو اهدا میکنی؟ علم بهتر یا ثروت؟ چرا ماهی ها پلک نمیزنن؟ خر چرا جفتک میندا زه ؟ چرا آدما غرور دارن؟ چرا عاشقا...
-
داستانی یک خطی اما بسیار بسیار با مفهوم!!
یکشنبه 7 مهر 1392 16:59
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!
-
یکی از نامه های زیبای بابا لنگ دراز به جودی ابوت
یکشنبه 7 مهر 1392 16:55
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و...
-
عشق شب های تنها
یکشنبه 7 مهر 1392 16:43
عشق شب های تنها در آن شب ها،من تنها گذر کردم از آن راه ها ولی راهی نبود آن شب که گیرد دست تنهایم خداوندی نبود آن شب که باشد سر پناه من خداوندا،منم بیچاره و خسته منم آواره و ویران تر از باران کجایی ای خدا، دستم بگیری اسیرم، عشق دامانم گرفته از این عشق ضربه ها خوردم ولی آهی ندارم من توای یارم، مرا دریاب از این ویرانی...
-
جالبببببببببببببببببببببببببببببببببببه
جمعه 5 مهر 1392 21:50
-
یه اتفاق خوب
چهارشنبه 3 مهر 1392 17:24
امروز صبح وارد مدرسه که شدم بچه ها گفتن نریم سر کلاس آخه یه معلم فیزیک پارسال داشتیم اینقدر که خوب بود هیچ کس فیزیکو نمیفهمید خلاصه رفتیم سرکلاس بعد به بچه ها گفتیم که بریم هممون پایین اعتراض کنیم آخه زنگ اول فیزیک داشتیم همه بچه ها به جز خرخونای کلاس اومدیم بیرون توی سالن چند نفرم رفتن دفتر گفتن که ما سر کلاس نمیریم...
-
روز اول مدرسه
دوشنبه 1 مهر 1392 15:14
امروز روز اول بود که رفتیم مدرسه از یه طرف شیطونی هایی که کردیم و خندیدیم خوب بود از یه طرفم دیگه باید درس بخونیم و این سخته ولی خوب بالاخره میگذره امروز دبیر عربی اومده سرمون فکر کرده انسانیم دو ساعت میگه درس عربی مهمه براتون و تخصصیه و از این جور حرفا مام به روی خودمون نیاوردیم که انسانی نیستیم بیچاره معلمه وقتی...
-
فقط بوی ماه مهر نبود!...
یکشنبه 31 شهریور 1392 15:00
فقط بوی ماه مهر نبود ... ! فقط بوی ماه مهر نبود... دلهره های ناتمام شب هم بود... عشق کیف و بوی ورق کتابهایت و پاکن میلان... مداد شمعی های از کمر شکسته و کج کوله ات... دعوای ساندیس و پشمک... نیمکتهایی که صدای قیژ قیژشان تمامی نداشت... کیف همکلاسی ات که همیشه سد راه نگاه های دزدکی ات بود نامه های توی جامیزت هم بود......
-
بازم مدرسه هاااااااااااااااااااااا....
شنبه 30 شهریور 1392 21:36
وای بازم مدرسه ها داره شروع میشه آخه این چه وضعیه ما نه ماه درس میخونیم اونوقت فقط سه ماه تعطیلیم نه آخه این انصافه شما بگید!!! راستی کتابامو که گرفتم یدونه بهش اضافه شده بود به نام بیداری اسلامی بیکارن هی میشینن کتاب مینویسن فکر ما که نیستن آخه انگار میخوان منو بکشن اصلا حوصله مدرسه ندارم وقتی به این فکر میکنم که...
-
عشق
جمعه 29 شهریور 1392 15:31
عشق عشق آن است که فکرش بکنی عشق آن است که یادش بکنی عشق همپای نم باران است زیبا و لطیف و گذراست منم آن عاشق و دیوانه و سرگشته ی یار یار من گر باشی به فلک می برمت و در آن وسعت رب خاموش شوم از عشق تا که آن روز تو را دسگیرم و در آن تنهایی به خدا خواهم گفت که تو تنها یار منی نوشته خودم
-
....
جمعه 29 شهریور 1392 15:24
از کارتون تو یه اداره مدرن راضی نیستین؟ پس این چی؟ هنوز هم از گرسنگی مینالید؟ پس این چی؟ از خواب توی تخت خواب سفتتون خسته شدین؟ پس این چی؟ هنوز قدر محبت والدینتونو نمیدونین؟ پس این چی؟ راحتی و اسایش باعث میشه موقع مطالعه خوابتون ببره؟ پس این چی؟ از بازی های تکراری خسته شدین؟ پس این چی؟ با داشتن پاهایی سالم هنوز هم...
-
کودک درونت الان چه حالی داره؟؟؟؟؟؟
جمعه 29 شهریور 1392 15:18
-
تولد تولد تولدت مبارک...
پنجشنبه 28 شهریور 1392 15:35
هزاران بار خدا را شکر که چنین روزی را آفرید تا باغ جهان نظاره گر شکفتن گلی چون تو باشد . . . سالروز شکفتنت مبارک . سلام آبجی قشنگم تولدت مبارک معصومه جونم ایشالاااااااااااااااااااااااااااا که 120 ساله نه نه 200 ساله اصلا نه بیشتر خیلی بیشتر بشی برات یه عالمه آرزو های خوب میکنم راستی اینم کادوی مجازیه من به آبجیه قشنگم...
-
میلاد امام رضا
یکشنبه 24 شهریور 1392 15:21
میلاد على بن موسى الرضا، مأواى دلشکستگان و تکیهگاه درماندگان، بر دلدادگان بارگاه و حریمش مبارک باد!
-
صحبت یار
شنبه 23 شهریور 1392 21:14
صحبت یار صحبتی کردم من با یارم گفتمش ای یارم تا چرخ فلک در کار است من در این غربت پنهان چه کنم؟ پاسخی داد به من غربتی نیست برایت یارم غربت آنجاست که دیوانه شدم عاشق خانه و میخانه شدم تو اگر یاد مرا زنده کنی ببرد غربت پنهان تورا غربتی زنده کند که پراز یاد من است یاد من گرباشی زندگی خواهم کرد و در آن غربت خود دیوانه...
-
چرا زندگی رو سخت میکنی؟؟؟؟؟
شنبه 23 شهریور 1392 21:13
-
لذت زندگی
چهارشنبه 20 شهریور 1392 17:17
لذت زندگی دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند. یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟ میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری... میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به...
-
عشق شب های تنها
دوشنبه 18 شهریور 1392 14:59
عشق شب های تنها در آن شب ها من تنها گذر کردم از آن راه ها ولی راهی نبود آن شب که گیرد دست تنهایم خداوندی نبود آن شب که باشد سر پناه من خداوندا منم بیچاره و خسته منم آواره و ویران تر از باران کجایی ای خدا دستم بگیری اسیرم عشق دامانم گرفته از این عشق ضربه ها خوردم ولی آهی ندارم من توای یارم مرا دریاب از این ویرانی دنیا...
-
....
سهشنبه 5 شهریور 1392 21:57
-
داستانی کوتاه و زیبا
سهشنبه 5 شهریور 1392 21:48
یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده .... من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت...
-
مختصری از جملات الهام بخش صابر تفرشی
دوشنبه 4 شهریور 1392 16:23
جهان هرکس به اندازه وسعت فکر اوست. (ادیسون) سکوت مانند ابدیت عمیق است و سخن گفتن مانند زمان کم عمق.(کارلایل) عادت یا بهترین خدمتکار ماست یا بدترین اربابمان.(ناتانیل امونز) هرگاه بتوانیم پس از شکست لبخند بزنیم شجاع خواهیم بود.(آبراهام لینکن) هرچه را دوست بداری زیباست.(جین آنوئیل) مردم از شما تقاضای انتقاد و خرده گیری...
-
زندگی
دوشنبه 4 شهریور 1392 15:58
زندگی رنگین است بوی آن غمگین است زندگی را دیدم غم آن را دیدم باخودم زمزمه در دل کردم که من آن را چه کنم به فراسوی چه اش گریه کنم به چه اش خنده کنم ناگهان خبری آمد و آگاهم کرد توکه دیوانه و سرگشته و آواره شدی بایدش ساز کنی ساز آن را به خودت کوک کنی اگرش این کردی زندگی یار برایت سازد نوشته خودم