خودت به این سوالات جواب بده
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!
عشق شب های تنها
در آن شب ها،من تنها
گذر کردم از آن راه ها
ولی راهی نبود آن شب
که گیرد دست تنهایم
خداوندی نبود آن شب
که باشد سر پناه من
خداوندا،منم بیچاره و خسته
منم آواره و ویران تر از باران
کجایی ای خدا، دستم بگیری
اسیرم، عشق دامانم گرفته
از این عشق ضربه ها خوردم
ولی آهی ندارم من
توای یارم، مرا دریاب
از این ویرانی دنیا
خدایا ،ای صفای دل
مدد خواهم فقط از تو
خداوندا ،منم عاشق، تویی معشوق من یا رب
مرا دریاب ، مرا دریاب ، مرا دریاب
نوشته خودم
امروز صبح وارد مدرسه که شدم بچه ها گفتن نریم سر کلاس آخه یه معلم فیزیک پارسال داشتیم اینقدر که خوب بود هیچ کس فیزیکو نمیفهمید خلاصه رفتیم سرکلاس بعد به بچه ها گفتیم که بریم هممون پایین اعتراض کنیم
آخه زنگ اول فیزیک داشتیم
همه بچه ها به جز خرخونای کلاس اومدیم بیرون توی سالن چند نفرم رفتن دفتر گفتن که ما سر کلاس نمیریم آخ آخ معلم فیزیکه هم تو دفتر بوده میشنوه لج میکنه میگه من سر کلاس سوم ریاضی نمیرم
آقا مارو بگی همه دست و جیغ و هورا کشیدیم بعدم خدا خواسته رفتیم حیاط
زنگ تفریحم معلم فیزیکه نامردی نکرد به همه معلما گفت که ما چی کار کردیم
خلاصه آبرومون رفت ولی خوب می ارزید
و ما بالاخره بعد یه سال کلنجار رفتن با دفتر مدرسه معلم فیزیکمون رو عوض کردیم.
بالاخره پیروز شدیمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
امروز روز اول بود که رفتیم مدرسه از یه طرف شیطونی هایی که کردیم و خندیدیم خوب بود از یه طرفم دیگه باید درس بخونیم و این سخته ولی خوب بالاخره میگذره
امروز دبیر عربی اومده سرمون فکر کرده انسانیم دو ساعت میگه درس عربی مهمه براتون و تخصصیه و از این جور حرفا مام به روی خودمون نیاوردیم که انسانی نیستیم بیچاره معلمه وقتی میخواست درس بده تازه فهمید که ما ریاضیم ولی خدایی اعتماد به نفس بالایی داشت چون اصلا به روی خودشم نیاورد
وااااااااااااااااااااااااااااااااای ولی خیلی سخت بود ساعت 6:30 صبح بیدار شدن........................